تست کد ها






سوهو:

اولین بار بود که مینسوک انقدر می خوابه. اون معمولا زود تر از همه از خواب بیدار می شه
البته به هر حال امروز خوابیدنش بهتر بود.
کیونگسو، چانیول و بکهیون رفته بودن بیرون. خرید. برای تولد مینسوک
جونگ جونگ (چن و کای) و یشینگم خواب بودن
فقط من و سهون بیدار بودیم و بی کار داشتیم تلویزیون نگاه می کردیم
یهو صدای جیغ از طبقه ی بالا اومد
هر کی اونجا بود خواب بود که.
سریع رفتم بالا و فهمیدم صدای مینسوک بود.
جلوی تختش نشستم
رنگش پریده بود و چهرش خیلی ترسیده بود.
دستشو گرفتم و گفتم:
_ مینسوک. خوبی؟
+ تو. تو کی هستی؟.
جا خوردم
_ آآآ مینسوک. منم.
+ نه. منظورم اینه که. تو واقعا.؟
_ واقعا چی؟
+ *زیر لب و با اضطراب* چرا باید بهش اعتماد کنم؟.
_ مینسوک. منظورت چیه؟
+ *با صدای بلند تر و عصبی* از کجا بدونم تو هم خواب نیستی؟
_ آآآآآه
از پایین صدای زنگ در رو شنیدم و فهمیدم اون سه تا برگشتن
و بعدم صدای پلاستیک و حرف زدنشون با سهون اومد.
_ مینسوک. خواب دیدی نه؟
چیزی نگفت
_ آآآ. الان بر می گردم.
و از اتاقش رفتم بیرون و رفتم پایین پیش بچه ها




شیومین:

بعد از اون خوابا واقعا نمی دونستم می تونم به چیزای اطرافم اعتماد کنم یا نه.
از کجا معلوم اونم مثل جونگده خواب نباشه؟
هنوزم صحنه ی بیرون رفتن لوهان و غیب شدن جونگده تو ذهنم بود.
و همین چند لحظه ی پیش. اون شیطونای کوچولو که چشم و دهن نداشتن.
پایین صدای به هم خوردن پلاستیک و خنده ی بکهیون و چانیول میومد
و بعد یه مدت صدای خنده ی سهون.
واقعا شک داشتم که الان خوابم یا نه.
توی دو تا خواب دیگه ای هم که دیدم کاملا همه چیزو حس می کردم.
راهی برای اینکه بفهمم خوابم یا بیدار به ذهنم نمی رسید.
(قضیه ی کف دست رو یادش رفته-.-)
ولی خب. یه جورایی حس می کردم دست جونمیون با وقتی توی خوابم دستمو گرفت فرق می کنه.
انگار یه گرمایی داشت که توی خواب نداشت.
یا مثلا. یه فرق کوچولو مثل اینکه این بار دستش یکم عرق کرده.
+ هوووف. نمی دونم




سوهو:

بعد از اینکه یکم با بچه ها حرف زدم کیونگسو رو کشیدم یه گوشه و ماجرا رو براش تعریف کردم
کیونگسو: یعنی می گی فکر می کنه تو واقعی نیستی؟ 0____0
_ چه می دونم من الان دوباره می رم بالا پیشش. اینارو گفتم که نذاری کسی بیاد بالا.
کیونگسو: آها. باشه
یه نگاهی به کیونگسو انداختم و سریع رفتم بالا
+ تو که دوباره اومدی
با یه حالت معترضانه ای اینو گفت. یه جورایی بهم بر خورد
رفتم جلو و دوباره دستشو گرفتم ولی دستشو از دستم کشید بیرون.
_ گفتی خواب دیدی دیگه. نه؟
زیر لب جواب داد:
+ هنوزم معلوم نیست بیدار شده باشم.


پارت سوم داستان.







شیومین:


چشمامو با ترس باز کردم و در حالی که نفس نفس می زدم به اطرافم نگاه کردم
فهمیدم تو یه مطب رو یه تخت دراز کشیدم.
رو به روم جون میون(سوهو) جلوی میز دکتر وایساده بود و باهاش حرف می زد
یکم اون طرف تر هم سهون و بکهیون وایساده بودن و جونگده
یعنی. همش خواب بود؟.
نفس راحتی کشیدم
ولی اگه الان هم خواب باشم چی؟
اون موقع هم کاملا احساس بیداری می کردم.
دستم رو آوردم بالا تا به کف دستم نگاه کنم (تو خواب همیشه کف دست تار دیده می شه) اما جونمیون دستم رو گرفت
بهش نگاه کردم، با نگرانی با دکتر حرف می زد و حواسش اصلا به من نبود
بیخیال. حتما بیدارم که دارم این چیزا رو حس می کنم دیگه.
جونگده نگاهش افتاد بهم و با خوشحالی اومد طرفم
_ هیونگ! بیدار شدی^^
آروم دستمو از توی دست جونمیون کشید بیرون و گرفتش
سهون و بکهیون هم اومدن سمت تختم
بکهیون: هیووووووونگ^O^
سهون: چرا. دستتون کبود شده؟
به دستم نگاه کردم درست می گفت.
دقیقا همونی که لوهان گرفته بودش کبود بود
جونگده سریع با دستش کبودی روی دستم رو پوشوند و گفت: مهم نیست
_ جونگده
+ هم؟
_ اون. خواب بود دیگه؟.
+ اوهوم^^ خواب بود هیونگ^^
جونمیون: بچه ها
همه بلند شدن و به طرف جونمیون رفتن
یکم فکر کردم. جونگده از کجا می دونست در مورد چی حرف می زنم که انقدر سریع و با اطمینان گفت خواب بوده؟. چرا سعی کرد کبودی دستمو بپوشونه؟.
چهره ی لوهان دوباره اومد تو ذهنم.
مو های به هم ریخته. صورت خونی.
نمی دونم چرا ولی سعی کردم به یاد بیارم چه لباسی پوشیده بود
تو همین فکرا بودم که نگاهم افتاد به سهون.
کمربندش آویزون شده بود این الان مثلا مد جدیده؟ /:
جوونامون چه چیزایی رو مد می کننا. -.-





این بخش اولشه، بخش دومشو همین الانا می ذارم^^
چیزی که می‌خواستم بگم رو هم تو اون پست می گم
شیومین:


تقریبا داشت خوابم می برد. خمیازه کشیدم و چشمامو بستم. بلا فاصله یه صدایی از بیرون اتاق اومد!
چشمامو باز کردم و نگاهمو تو اتاق چرخوندم. گوشمو تیز کردم که اگه اجباز صدایی اومد بشنوم.
+ ای بابا. حتما خیالاتی شدم. چرا الکی می ترسم?!
خواستم دوباره چشمامو ببندم که یکی صدام کرد.
_ مینسوک.
چشمامو باز کردم. لوهان بود.
_ مینسوک من می ترسم.
+ ها؟. از چی می ترسی؟
_ کریس.
صداش می لرزید ولی صورتش بی حس بود. یه جورایی ترسناک شده بود.
+ کریس؟ ولی اونکه. صبر کن!. لو. لوهان
اومد نزدیک و دستمو محکم گرفت. انقدر محکم گرفته بود که می تونستم ببینم اطراف جایی که انگشتاشو گذاشتم سفید شده.
_ مینسوک. من. من می ترسم
صداش بد جوری داشت می لرزید، جوری که یه لحظه فکر کردم داره گریه می کنه ولی توی صورتش هیچ احساسی نمی دیدم.
+ لـ. لـ لوهان. تو الان. باید چین باشی
بدون توجه به حرفام ادامه می داد.
_ مینسوک. اونا ترسناکن.
+ ها؟ .کیا؟
واقعا گیج شده بودم. لوهان الان باید چین باشه. شیش ساله که اون از ما جدا شده.
و خب. شیش ساله که من اونو ندیدم. پس. هووووف
فقط دستشو گرفتم و وانمود کردم به حرفایی که تند تند می زنه گوش می دم. در واقع اصلا نیم فهمیدم چی می گه/: انگار چینی و کره ایو قاطی کرده بود
جدا از بی حس بودن صورتش. گاهی حس می کردم حرکت لباش با حرفایی که داره می زنه نا هماهنگه.
بعد از چند دقیقه حرف زدن گوشه ی لبشو گاز گرفت.
_ مینسوک
با حالت سوالی نگاهش کردم.
سرشو انداخت پایین. فکر کردم داره گریه می کنه.
_ مینسوک من
سرشو بلند کرد و با حالت ترسناکی بهم خیره شد.
+ لو لو لوهان. صو صو. صورتت
صورتش. واقعا ترسناک شده بود.
همه ی صورتش خونی شده بود یه تیکه از گوشت گونش از بین رفته بود و است
ستخون فک و دندوناش معلوم بودن لباش سفید شده بود. حس کردم حتی موهاشم به هم ریخته تر از قبل شده.
ولی بازم با همون قیافه ی بی حس بهم خیره شده بود.
هم شد و صورتشو بهم نزدیک کرد سعی کردم برم عقل ولی فقط تونستم چشمامو ببندم.
تو همون حالت موند و هیچی نگفت. صدای نفس نفس زدن من سکوتی که بینمون به وجود آورده بود رو میشکست.
قلبم داشت میومد تو دهنم
چند دقیقه همین طور تو سکوت گذشت.
من هنوز از ترس چشمامو باز نکرده بودم.
بعد از یه مدت گوش کردن به صدای نفس نفس هی خودم متوجه شدم که حتی صدای نفیجس کشیدن لوهان رو هم نمیشنوم.
هنوز دستم رو گرفته بود، می تونستم حس کنم که از شدت فشار داره کبود می شه
بعد از چند دقیقه بالاخره آروم تو گوشم گفت:
_ دوست دارم
وقتی اینو گفت با تعجب چشمامو باز کردم ولی اون پشتش بهم بود و داشت از اتاقم می رفت بیرون
***
بلافاصله بعد از رفتن لوهان، جونگده(چن)‌‌ وارد اتاقم شد
از کنار لوهان رد شد و حتی باهاش برخورد کرد. ولی عکس العملی نشون نداد، انگار چیزی حس نکرده بود.
چشماش نیمه باز بود و پای چشمش گودی افتاده بود، معلوم بود از خواب بیدار شده
در حالی که دستشو گرفته بود جلوی دهنش و خمیازه می کشید اومد جلوی تختم وایساد
_ هیونگ. چرا انقدر داد می زدی؟
+ د. داد می زدم?!.
چشماش یکم باز تر شد و انگار یکم تعجب کرده بود، ولی هنوز خوابالو بود و یه جورایی بیخیال نگاهم می کرد
_ آره. آآآآآآ(خمیازه) خیلی داد می زدی.
+ مـ مـ مطمئنی صدا از اتاق من بود؟
_ آره دیگه. از همین جا میومد
دستشو یکم روی چشمش کشید
خواب کم کم داشت از سرش می پرید.
چند لحظه ای که اونجا بود چشماشم به تاریکی عادت کرد و احتمالا متوجه رنگ پریده و چهره ی ترسیدم شد.
_ هیونگ. چیزی شده؟
سعی کردم عادی جلوه بدم
+ نه. همه چی. خوبه فقط
با جدیت نگاهم کرد
_ فقط چی؟
+ فکر می کنم که یه کابوس دیدم.
یاد وقتی افتادم که لوهان از کنار جونگده رد شد و بعد جونگده وارد اتاقم شد.
اون قطعا یه خواب نبود، چون الان بیدارم و نمی شه خواب و دنیای واقعی رو با هم دید.
_ مینسوک هیونگ
+ هم؟.
_ فکر می کنم یه اتفاقی افتاده
+ نه. همه چی خوبه.
می دونستم اگه دهنمو باز کنم که اتفاقایی که چند لحظه ی پیش افتاده بود رو تعریف کنم فقط یه سری حرف بی معنی و چرت و پرت از دهنم خارج می شد
جونگده جلوی تختم زانو زد و چونش رو، رو به روی صورت من روی تخت گذاشت
آروم رفتم جلو و بغلش کردم. به یه چیزی نیاز داشتم که بهم آرامش بده. می خواستم چند دقیقه ی پیش رو تعریف کنم ولی اگه همین جور با ترس می گفتم قطعا هیچی نمی فهمید
بعد از چند لحظه که احساس کردم حالم یکم بهتر شده نفس عمیقی کشیدم و رفتم عقب
چشمامو بستم.
+ هوووووف جونگده
چشمامو باز کردم اما جونگده تو اتاقم نبود
***
چشمامو با ترس و لرز باز کردم و در حالی که نفس نفس می زدم به اطرافم نگاه کردم
سرم به شدت درد می کرد و چشمامم تار می دیدن
تو مطب دکتر رو یه تخت دراز کشیده بودم و بچه ها هم دورم جمع شده بودن
همه نبودن. جون میون(سوهو)، بکهیون، سهون (قافیه دار شد که

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دکتر حشمت الله سماواتی انجمن افسردگان گمنام DEPRESSED ANONYMOUS مقاله فا اينجانب، ابوحيدر faslerooyeshci ماركتينگ2000 52437336 khelghatkhoda adabyat cartoon-girl