شیومین:


تقریبا داشت خوابم می برد. خمیازه کشیدم و چشمامو بستم. بلا فاصله یه صدایی از بیرون اتاق اومد!
چشمامو باز کردم و نگاهمو تو اتاق چرخوندم. گوشمو تیز کردم که اگه اجباز صدایی اومد بشنوم.
+ ای بابا. حتما خیالاتی شدم. چرا الکی می ترسم?!
خواستم دوباره چشمامو ببندم که یکی صدام کرد.
_ مینسوک.
چشمامو باز کردم. لوهان بود.
_ مینسوک من می ترسم.
+ ها؟. از چی می ترسی؟
_ کریس.
صداش می لرزید ولی صورتش بی حس بود. یه جورایی ترسناک شده بود.
+ کریس؟ ولی اونکه. صبر کن!. لو. لوهان
اومد نزدیک و دستمو محکم گرفت. انقدر محکم گرفته بود که می تونستم ببینم اطراف جایی که انگشتاشو گذاشتم سفید شده.
_ مینسوک. من. من می ترسم
صداش بد جوری داشت می لرزید، جوری که یه لحظه فکر کردم داره گریه می کنه ولی توی صورتش هیچ احساسی نمی دیدم.
+ لـ. لـ لوهان. تو الان. باید چین باشی
بدون توجه به حرفام ادامه می داد.
_ مینسوک. اونا ترسناکن.
+ ها؟ .کیا؟
واقعا گیج شده بودم. لوهان الان باید چین باشه. شیش ساله که اون از ما جدا شده.
و خب. شیش ساله که من اونو ندیدم. پس. هووووف
فقط دستشو گرفتم و وانمود کردم به حرفایی که تند تند می زنه گوش می دم. در واقع اصلا نیم فهمیدم چی می گه/: انگار چینی و کره ایو قاطی کرده بود
جدا از بی حس بودن صورتش. گاهی حس می کردم حرکت لباش با حرفایی که داره می زنه نا هماهنگه.
بعد از چند دقیقه حرف زدن گوشه ی لبشو گاز گرفت.
_ مینسوک
با حالت سوالی نگاهش کردم.
سرشو انداخت پایین. فکر کردم داره گریه می کنه.
_ مینسوک من
سرشو بلند کرد و با حالت ترسناکی بهم خیره شد.
+ لو لو لوهان. صو صو. صورتت
صورتش. واقعا ترسناک شده بود.
همه ی صورتش خونی شده بود یه تیکه از گوشت گونش از بین رفته بود و است
ستخون فک و دندوناش معلوم بودن لباش سفید شده بود. حس کردم حتی موهاشم به هم ریخته تر از قبل شده.
ولی بازم با همون قیافه ی بی حس بهم خیره شده بود.
هم شد و صورتشو بهم نزدیک کرد سعی کردم برم عقل ولی فقط تونستم چشمامو ببندم.
تو همون حالت موند و هیچی نگفت. صدای نفس نفس زدن من سکوتی که بینمون به وجود آورده بود رو میشکست.
قلبم داشت میومد تو دهنم
چند دقیقه همین طور تو سکوت گذشت.
من هنوز از ترس چشمامو باز نکرده بودم.
بعد از یه مدت گوش کردن به صدای نفس نفس هی خودم متوجه شدم که حتی صدای نفیجس کشیدن لوهان رو هم نمیشنوم.
هنوز دستم رو گرفته بود، می تونستم حس کنم که از شدت فشار داره کبود می شه
بعد از چند دقیقه بالاخره آروم تو گوشم گفت:
_ دوست دارم
وقتی اینو گفت با تعجب چشمامو باز کردم ولی اون پشتش بهم بود و داشت از اتاقم می رفت بیرون
***
بلافاصله بعد از رفتن لوهان، جونگده(چن)‌‌ وارد اتاقم شد
از کنار لوهان رد شد و حتی باهاش برخورد کرد. ولی عکس العملی نشون نداد، انگار چیزی حس نکرده بود.
چشماش نیمه باز بود و پای چشمش گودی افتاده بود، معلوم بود از خواب بیدار شده
در حالی که دستشو گرفته بود جلوی دهنش و خمیازه می کشید اومد جلوی تختم وایساد
_ هیونگ. چرا انقدر داد می زدی؟
+ د. داد می زدم?!.
چشماش یکم باز تر شد و انگار یکم تعجب کرده بود، ولی هنوز خوابالو بود و یه جورایی بیخیال نگاهم می کرد
_ آره. آآآآآآ(خمیازه) خیلی داد می زدی.
+ مـ مـ مطمئنی صدا از اتاق من بود؟
_ آره دیگه. از همین جا میومد
دستشو یکم روی چشمش کشید
خواب کم کم داشت از سرش می پرید.
چند لحظه ای که اونجا بود چشماشم به تاریکی عادت کرد و احتمالا متوجه رنگ پریده و چهره ی ترسیدم شد.
_ هیونگ. چیزی شده؟
سعی کردم عادی جلوه بدم
+ نه. همه چی. خوبه فقط
با جدیت نگاهم کرد
_ فقط چی؟
+ فکر می کنم که یه کابوس دیدم.
یاد وقتی افتادم که لوهان از کنار جونگده رد شد و بعد جونگده وارد اتاقم شد.
اون قطعا یه خواب نبود، چون الان بیدارم و نمی شه خواب و دنیای واقعی رو با هم دید.
_ مینسوک هیونگ
+ هم؟.
_ فکر می کنم یه اتفاقی افتاده
+ نه. همه چی خوبه.
می دونستم اگه دهنمو باز کنم که اتفاقایی که چند لحظه ی پیش افتاده بود رو تعریف کنم فقط یه سری حرف بی معنی و چرت و پرت از دهنم خارج می شد
جونگده جلوی تختم زانو زد و چونش رو، رو به روی صورت من روی تخت گذاشت
آروم رفتم جلو و بغلش کردم. به یه چیزی نیاز داشتم که بهم آرامش بده. می خواستم چند دقیقه ی پیش رو تعریف کنم ولی اگه همین جور با ترس می گفتم قطعا هیچی نمی فهمید
بعد از چند لحظه که احساس کردم حالم یکم بهتر شده نفس عمیقی کشیدم و رفتم عقب
چشمامو بستم.
+ هوووووف جونگده
چشمامو باز کردم اما جونگده تو اتاقم نبود
***
چشمامو با ترس و لرز باز کردم و در حالی که نفس نفس می زدم به اطرافم نگاه کردم
سرم به شدت درد می کرد و چشمامم تار می دیدن
تو مطب دکتر رو یه تخت دراز کشیده بودم و بچه ها هم دورم جمع شده بودن
همه نبودن. جون میون(سوهو)، بکهیون، سهون (قافیه دار شد که

قسمت اول داستان

داستان ویسگون بخش دوم پارت سوم

داستان ویسگون پارت سوم

داستان ویسگون پارت شیومین

یه ,باز ,ولی ,تو ,رو ,چشمامو ,چشمامو باز ,باز کردم ,شده بود ,بود و ,شد و

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود مقاله فارسی مرکز من shamimyasp فروشگاه فایل دونی 98 101136545 sahelodarya مشاور رسمی آموزش و پرورش dlpowerpoint فین شناسی nojum2019